پایگاه خبری - تحلیلی
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
خواهر شهيد موحددانش در گفت‌وگو با «خبرگزاري دانشجو»:خبر قطع شدن دست علي را از راديو شنيديم!
به گزارش خبرنگار فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»، 13 مرداد ماه مصادف با شهادت شهيد عليرضا موحد دانش است، همه كساني كه حتي براي يك ساعت با او و در كنارش بودند خاطره اي دارند از كنار عليرضا بودن و خوبي هاي او.
 
به همين بهانه به سراغ خانواده اش رفتيم تا از آنها بشنويم در مورد شهيد.
 
با زهرا موحددانش، خواهر شهيد گفت و گويي داشته ايم كه در ذيل آمده است:
 
به فرماندهان سپاه سهميه مكه مي دادند. مكه علي سهميه شهيد غلامعلي پيچك بود اما به دليل عملياتي كه در پيش بود گفت نمي‌روم و به علي پيشنهاد داد علي هم نپذيرفت و گفت اين سهميه شما است و شما بايد برويد شهيد پيچك به او گفت من به عنوان فرمانده‌ات به شما تكليف مي‌كنم كه بايد بروي اگر مي‌خواهي از تكليفت خارج بشوي خودت مي‌داني علي هم قبول كرد و قسمتش شد.
 
ماجراي قطع شدن دست علي
 
يادم مي آيد آن زمان صبح ها راديو برنامه‌اي داشت كه با رزمنده‌ها به صورت زنده صحبت مي‌كرد و من هميشه قبل از مدرسه رفتن اين برنامه را گوش مي‌دادم آن روز پدرم به سركار رفته بود و محمدرضا به مدرسه. يكي از رزمنده‌ها صحبت كرد و گفت ديروز در عمليات دست فرمانده ما قطع شد نام فرمانده‌اش را علي موحد يا عليرضا موحد اعلام كرد يعني خلاصه نگفت عليرضا موحد دانش.
 
آنجا مادرم گفت اين علي ماست كه دستش قطع شده من گفتم شما هر كي را مي‌شنويد علي موحد فكر مي‌كنيد علي ماست. مادر گفت نه اين علي است چون آقايي كه خودش را معرفي كرده بود اسمش به نظر مادرم آشنا آمده بود.

بعدازظهر پدرم به خانه آمد و مادر جريان را گفت آن موقع محله‌اي كه ما بوديم تلفن نداشتيم به منزل عمه‌ام رفتيم در پادگان ابوذر پايين ارتفاعات بازي‌دراز يك تلفني داشتند كه به آن FX‌ مي‌گفتند شماره آن را علي به ما داده بود چندين بار شماره را گرفتيم تا گوشي را برداشتند پدرم صحبت كردند و آنها فكر مي‌كردند ما در جريان نيستيم.
 
پدرم گفتند مي‌دانم كه مجروح شده فقط مي‌خواهم بدانم حالش خوب است يا نه آنها هم گفتند ما مي‌گوييم خودش تماس بگيرد عليرضا زنگ زد و به مادر گفت من طوري نشده‌ام فقط يك انگشت دستم قطع شده مادر گفت يك انگشت كه چيزي نيست تنت سالم باشد و خودت هم در راه انقلاب و امام بدهي من غصه‌اي ندارم فقط مي‌خواهم كارت را درست انجام بدهي .
 
علي گفت: واقعا يك انگشت مهم نيست؟ مادر گفت نه. گفت اگر دو تا باشد چه طور اگر سه تا باشد چه؟ مادر گفت اگر تو يك دستت را هم بدهي يك دست و دو پاي ديگر هم داري كه بايد در راه خدا بدهي من ناراحت نمي‌شوم فقط دلم مي‌خواهد تو روحيه‌ات طوري باشد كه خدمت بكني.
 
بعد علي گفت مامان الهي قربونت برم من اصلا فكر مي‌كردم چطور به شماها بگويم و چطور شماها را آماده كنم الان چيزي نشده‌ام فقط يك دست از مچ قطع شده دستم را دراز كردم و آنها هم كوتاه كردند، بعد از 3 و 4 روز كه آمد آنقدر با دستش شوخي مي‌كرد كه اصلا فراموش شد علي مجروح شده است.
 
در هر كاري بدون ترس اما با فكر وارد مي شد

در مورد خصوصيات اخلاقي عليرضا چيزي را كه هميشه به بچه‌هاي خودم هم مي‌گويم اين است كه علي خيلي شجاع و نترس بود و در هر جمعي حاضر مي‌شد آن جمع با نشاط خاصي روبه‌رو مي‌شد ورزشكار بود و از لحاظ اجتماعي خيلي مردم‌دار بود بسته به آن فضايي كه در آن قرار مي‌گرفت حتما در آن جمع يك نقشي پيدا مي‌كرد اگر در هيئت‌ها بود حتما نوحه‌خوان آن هيئت مي‌شد يا در جمع شادي بود كه بچه‌ها را براي تفريح به جايي برده بود خودش يكي از آن افرادي بود كه اكثر شلوغ‌كاري را انجام مي‌داد يعني براي بچه‌ها راه را باز مي‌كرد كه هر كاري مي‌خواهند بكنند.

در هر كاري ريسك آن را مي‌پذيرفت و بدون ترس وارد مي‌شد اما نه بدون فكر بدون ترس و اينكه قبل از آن همه جوانب را بررسي كرده بود.

رابطه دو برادر شهيد با هم

من سال 60 ديپلم گرفتم و محمدرضا سال 59 از سال 56 به بعد ما سه نفر خيلي به هم نزديك و صميمي شديم فقط فرصت‌هاي كنار هم بودن‌مان كم بود هم عقيده‌مان به هم نزديك بود و هم اينكه خود انقلاب بچه‌هاي كم سن را هم به يك بلوغ فكري رسانده بود.
 
از 56 به بعد هر جا علي مي‌رفت محمد هم به دنبال او مي‌رفت مثل نوچه‌اش بود علي هم خيلي استقبال مي‌كرد و محمدرضا را با خودش مي برد.
 
تشييع جنازه شهدا و يا يكي دو بار به مناطق جنگي برد اما مي‌گفت تا درست را تمام نكرده‌اي به مناطق نيا محمدرضا تا ديپلم را گرفت وارد سپاه شد و تقريبا از زمان ورودش به سپاه تا زمان شهادتش يك سال هم نشد كه خيلي زود راه خودش را پيدا كرد و رفت علي هميشه مي‌گفت محمد زودتر از من فهميد كه كجا بايد برود و چه كار بايد بكند.
 
خوابي كه مادرم قبل از شهادت عليرضا ديد
 
آن زمان من و مادرم ايران نبوديم و تقريبا طي چند روز تلفن‌هايي به ما مي‌شد و چند نفر از فاميل‌ها زنگ مي‌زدند و خبرهاي مختلف مي‌دادند.
 
زماني كه به ما خبر دادند فكر مي‌كنم 10 روز از شهادت علي گذشته بود منتها در مناطقي بود كه ديگر نمي‌توانستند بياورند و تلفني به ما اطلاع دادند.
 
مادرم يك شب قبل از اينكه خبر شهادت را به ما بدهند خواب ديده بود جلوي خانه را خيلي چراغاني كرده‌اند محمدرضا كه قبل از علي شهيد شده بود آمده و يكسري مثل روسري‌هاي سبز به مردم مي‌دهد و همه را تعارف مي‌كند كه به داخل بيايند.
 
مادرم صبح گفت فكر مي‌كنم كه براي علي اتفاقي افتاده ما به صحبت‌هاي مادرم اهميت زيادي نداديم بعد از ظهر آن روز پدرم زنگ زد و گفت علي زخمي شده خيلي نگران نشويد چيزي نيست ولي سعي كن مادر را زود به ايران بفرستي.
 
ما با توجه به تلفن‌هايي كه چند روز قبلش شده بود و با خوابي هم كه مادر ديده بود ديگر حدس زده بوديم به پدرم گفتم هر اتفاقي افتاده بگو گفت به مادرت نگو نمي‌خواهد ناراحتش كني علي شهيد شده و شما زودتر خودتان را برسانيد من هم سعي مي‌كردم خودم را كنترل كنم از آن طرف گوشي را به مادرم دادم.
 
پدر همين خبر را به مادر داده بود ولي مادر به خاطر اينكه فكر مي‌كرد من اطلاع ندارم مي‌خواست به روي من نياورد.
 
شبي كه ما به فرودگاه رفتيم هواپيما خراب شد و ما را به يك هتل در اطراف فرودگاه بردند هتل با شكوهي بود كه همه مسافران را به آنجا بردند مادرم تا زماني كه زنده بود مي‌گفت آن شب بدترين شب زندگي من بود براي اينكه يك لحظه تازه مي‌خواستم غربت و غم حضرت زينب را احساس كنم آنجا فكر مي‌كردم در بارگاه يزيد حضرت زينب را آوردند چه حالي داشت يا مثلا تا بخواهد به برادرش برسد در چه حالي بود لحظه جدايي آنها چطور بود.
 
آن انتظار سخت‌ترين انتظار بود آن شب تاصبح من و مادر اصلا نخوابيديم و آرامش نداشتيم هم مادر فكر مي‌كرد من خبر ندارم و هم من فكر مي‌كردم او خبر ندارد. تحمل آن لحظه و آن انتظار كه تا صبح بخواهيم چطور با هم برخورد كنيم خيلي سخت بود.
 
من دائم دلداري‌اش مي‌دادم و مي‌گفتم انشاءالله كه چيزي نيست مي‌گفت محمدرضا شهيد شد و اگر علي هم شهيد شده باشد من افتخار مي‌كنم و با اين گفته‌هايش مي‌خواست بگويد كه اگر به ايران آمديم و علي شهيد شده بود خودت را ناراحت نكن.
 
جوابي كه مادرم به آيت الله جوادي آملي داد.....
 
 
برچسب‌ها:
روایت قرائتی از مهمانی در خانه رهبرانقلاب+صوت
*خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین محسن قرائتی: و اما ماجرای مسجد امام حسن علیه‌السلام
 
من تقریبا 22-23 ساله بود. دنبال این بودم که چه آخوندی شوم. بالاخره گفتم بشوم آخوند اطفال؛ مثل پزشک اطفال. آمدم در کوچه و بچه‌های کاشان را دعوت کردم و گفتم جمع شوید برای شما قصه بگویم. کم کم این جلسه شلوغ شد و هم باعث شد ما راه بیفتیم. آن ایام ما رفتیم مشهد زیارت امام رضا علیه‌السلام. به امام رضا علیه‌السلام گفتیم آقا ما شدیم آخوند اطفال منتها آمدیم زیارت در مشهد کسی را نمی‌شناسیم، چون جمعه جلسه دارم کاشان باید سریع بروم کاشان، ولی دوست دارم در مشهد هم زیارت کنم هم جلسه برای نسل نو داشته باشم، اگر لطف کنی یک جلسه‌ای برای ما درست کنی در مشهد خوب است، اگر نه که فقط ما یک زیارت کنیم برویم‌‌ همان کاشان.
 
از در حرم خارج نشده بودم یک روحانی به نام دکتر سید جمال موسوی اصفهانی مرا شناخت و گفت اینجا سمینار دبیر تعلیمات دینی است تو هم با من بیا. گفتم من دبیر نیستم و رفتیم. آمدیم فلکه آب مشهد و منتظر تاکسی بودیم، یک ماشین ترمز کرد. راننده سید را شناخت. آخوندی پشت فرمان ماشین بود که فهمیدیم آن آخوند شهید باهنر است. شهید باهنر آن آقای موسوی را ‌می‌شناخت. در ماشین گفتم من قرائتی هستم، آقای باهنر گفت بله می‌گویند یک کسی به نام قرائتی پیدا شده در کاشان که بچه‌ها را جمع می‌کند پای تخته سیاه و کلاس دارد. گفتم منم. رفتیم در جلسه دیدیم دکتر بهشتی، آقای مطهری، آیت‌الله خامنه‌ای، آقای رفسنجانی به همراه جمعیت چندصدنفره‌ای از دبیران دینی که از استان‌های مختلف آمده‌اند، در جلسه حضور دارند. من جلسه را که دیدم به دکتر بهشتی گفتم 5 دقیقه می‌توانی به ما وقت بدهی؟ 5 دقیقه به ما وقت دادند. پریدیم بالای سن و یک برنامه‌ای پیاده کردیم که آنجا خوششان آمد.
 
آیت‌الله خامنه‌ای آمد پهلوی من و گفت «بیا بریم منزل ما. ما مسجدی داریم به نام مسجد امام حسن علیه‌السلام؛ از طرف دولت شاه به من گفتند حق سخنرانی نداری. نماز را من می‌خوانم بعد از نماز برو پای تخته سیاه و در مسجد کلاسداری کن». از‌‌ همان در سالن آیت‌الله خامنه‌ای ما را برد خانه‌شان. شب با ایشان رفتیم مسجد دیدیم به! مسجد امام حسن! چه جوان‌هایی! جوان‌های باسواد انقلابی! چند شبی آنجا صحبت کردیم و خانه‌ی آقا هم می‌خوردیم و می‌خوابیدیم. ما صبح جلسه‌ بچه‌ها خواستیم از امام رضا علیه‌السلام این آقای دکتر سیدجمال موسوی من را از حرم برد فلکه آب، شهید باهنر ما را از فلکه آب برد سمینار، آیت‌الله خامنه‌ای ما را از سمینار برد خانه‌اش و شب رفتیم مسجدِ جمعیتی از جوانان.
 
*استاد سیدمرتضی سادات فاطمی:
 
یک جلسه قرآن جلسه خوبی هم در منزل پدربزرگ من بود، یادم است که در آنجا ما یک دستگاه گرامافون داشتیم و یک صفحه گرام هم از عبدالباسط بود. قبل از اینکه شرکت کننده‌ها بیایند و جلسه شروع شود، این گرامافون را بلند می‌کردم و می‌بردم پشت پنجره. خودم هم می‌نشستم و گوش می‌‌دادم؛ سراپا گوش بودم و خیلی با عبدالباسط مانوس بودم. خود این کار باعث شد که من از ابتدای کار قرائت با لحن عبدالباسط آشنا شوم و کار کنم و وقتی توی جلسات می‌خواندم همه تعجب می‌کردند.
 
این جلساتمان ادامه داشت تا اینکه روزی آقا سیدجعفر طباطبایی به آقای خامنه‌ای گفته بود ما یک فامیلی داریم نوجوانی است قرآن را قشنگ را می‌خواند آقا هم فرموده بودند خوب بیاورید او را من ببینم. خیلی اظهار علاقه کرده بودند.
 
قبل از سخنرانی‌های مهم هم که بیشتر آن‌ها سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای بود، خود ایشان ابراز علاقه می‌کردند که من در ابتدای آن قرآن بخوانم؛ مخصوصا جلسات تفسیرشان.....
 
فایل صوتی این گفتار اینجا قابل دریافت است.
 
برچسب‌ها:
رتبه سوم کنکور: فردا “احمدی روشن” می‌شویم

پدر از اثرات عقاید مذهبی در موفقیت اعضای خانواده‌اش گفت و مادر از روابط دوستانه میان خود و فرزندانش. برادر از حمایت‌های عاطفی‌اش گفت و احساس و امیدی که به خواهرش داشت. و الهام، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱، از تلاش‌هایش تا آینده‌ی پیش رو. وجه اشتراک همه‌شان هم این بود که انتظار این رتبه را داشتند. حتی پدر می‌گفت: “کسی که با آیه‌های قرآن مأنوس است، گذر از فراز و نشیب‌های درسی که برای او کاری ندارد.”

وقتی رتبه‌ی دهم زبان انگلیسی و مدال برنز المپیاد شیمی کشوری شده بود، به‌دست آوردن رتبه‌ی سوم ریاضی هم دور از دسترس نبود. گل‌فروش شهرم حق داشت که تا مناسبت دسته‌ی گل را فهمید، گفت: “سفارشی برایتان درست خواهم کرد.”

هر دو روزه بودیم و نتیجه این شد که گفتگویمان را به بعد از افطار موکول کردیم. ساعت نُه‌و‌نیم شب با استقبال گرم خانواده‌ی احسانی‌مقدم مواجه شدم و چه دلنشین بود نگاه کردن به مادر و پدری که با خوشحالی، تصویر و صحبت فرزندشان را از اخبار شبانگاهی دنبال می‌کردند؛ فرزندی که کنارشان نشسته بود.

«موفقیت‌ها بهایی دارند»

تا چند روز پیش اگر «الهام احسانی‌مقدم» را در گوگل می‌نوشتی، نتیجه‌ی خاصی پیدا نمی‌کردی، اما اگر الان این نام را درون کادر گوگل تایپ کنی، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ را برایت می‌آورد.
از الهام احسانی‌مقدم برایمان بگو. از هر زاویه‌ای که خودت می‌خواهی. شخصیت تحصیلی، خانوادگی…

البته که فکر می‌کنم رتبه‌ی سوم رشته‌ای بودن، چندان هم شاهکار نیست، ولی هدف من در لحظاتی که درس می‌خواندم این نبوده که چند صفحه از صفحات گوگل یا چند تیتر از اخبار روزنامه‌ها را به خودم اختصاص دهم و یا این‌که فکر کنم چقدر مشهور می‌شوم. الان هم که با این رتبه این‌جا نشسته‌ام، فکر می‌کنم که اتفاق خوبی افتاده، ولی عقیده ندارم که مشهور بودن مهم باشد. برای من مهم این بوده که به هدفی که می‌خواستم برسم. هدف من رتبه‌ی تک‌رقمی کنکور بوده که نتیجه‌اش را هم دیدم.

آدمی بوده‌ام که در زندگی خانوادگی و تحصیلی‌ام به برنامه‌ریزی خیلی علاقه داشتم و واقعا برای این‌که به این هدفم برسم، خیلی تلاش کردم. البته نه در این حد که از اوقات فراغت و حتی تعطیلات نوروزی‌ام بگذرم، ولی واقعا از یک‌سری روزمرگی‌ها گذشته‌ام. همیشه هم همین‌طور هست که موفقیت‌ها بهایی دارند.

کمی از نحوه‌ی مطالعاتت صحبت کن و کلاس‌هایی که شرکت می‌کردی و معدل فارغ‌التحصیلی‌ات؟

با معدل ۱۹.۹۰ فارغ‌التحصیل شده بودم. درباره‌ی مطالعه هم همیشه این‌طور احساس می‌کردم که در فضای کلاسی هستم و کتاب، معلم من است و من قرار است بعد از شنیدن حرف‌هایش جواب پس بدهم. این‌طور خیلی بهتر متوجه می‌شدم که کجا را خوب فهمیدم و کجا را نه. عادت درس‌خواندنم هم فقط داشتن یک مکان ساکت بوده.

همیشه این شرایط فراهم بود؟

زمانی پیش می‌آمد که مهمان داشتیم و من با این‌که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم برای درس، ترجیح می‌دادم سخت نگیرم و پیش مهمان‌ها بمانم و این ساعت را در روز دیگری جبران کنم.

چه رشته‌ای می‌خواهی انتخاب کنی؟

تحقیقاتی داشته‌ام، ولی تصمیم دارم یک هفته‌ای بیش‌تر تحقیق و بررسی داشته باشم تا دقیق‌تر انتخاب کنم. اما فکر می‌کنم اولویت من برق خواهد بود و بعد مکانیک و هوافضا.

«مطمئنا راه ما با آرمان شهید احمدی‌روشن یکی است»

از مصطفی احمدی‌روشن چه چیزی می‌دانی؟

این‌که برای این شهید، هدف خیلی مهم بوده است. گفته بودم رسیدن به هر هدفی بهایی دارد که باید پرداخته شود، اما بهایی که ایشان برای هدفشان پرداختند، خیلی بالاتر از گنجایش ماست که فکر می‌کنیم حاضریم به این بها به هدفمان برسیم.

از سرنوشتی که برایشان رقم خورد، هراس نداری که تو هم…؟

اصلا به این وجه ماجرا فکر نکرده‌ام، ولی عزم جدی ایشان و همکارانشان در استفاده از علم برای پیشرفت کشور برای من و دوستان قابل تحسین و احترام است. این رتبه تک رقمی قدم اول ما بود، مطمئنا در ادامه من و همه بچه‌های ایران اسلامی ثابت خواهیم کرد که راه‌مان با آرمان این شهید یکی است.

چند سال دیگر که به امسالت فکر کنی و به تلاش‌های شبانه‌روزی خودت و خانواده‌ات، آیا ممکن است فکر کنی که شاید لازم نبود این همه زحمت بکشی و ببینی آن تصوری که از تحصیلات دانشگاهی و محیط دانشگاه داشتی، به حقیقت نپیوست؟

اگر تلاش و موفقیتم ادامه پیدا نکند و مورد رضایت من نباشد، مطمئنا این حرف را می‌زنم. اما وقتی کنکور را شبیه پلی ببینم که موقعیتی را در اختیارم قرار داد که دیگران تأییدم کنند و توانایی من را متوجه بشوند و در راه توانایی‌هایم کمکم کنند، این‌طور نخواهم گفت؛ چون هدف من این بوده که به جای رضایت‌بخشی برسم. خودم راضی باشم بر اساس انگیزه و تلاش‌هایی که داشته‌ام. محدود شدن به هدفی که نتواند شامل این اهداف شود، مطمئنا انسان را به پوچی می‌رساند. مطمئنا من با اهدافی که دارم، در آینده هم از این زحماتم خوشحال خواهم بود.

«مادران خانه‌دار مؤثرترند»

مادر شما تحصیلات دانشگاهی دارد؟ چقدر توانست انرژی و آرامش به تو بدهد؟

تا مقطع سوم راهنمایی خوانده‌اند. از نظر من یک مادر کامل هستند. در المپیاد هم که شرکت کرده بودم و با دوستانم صحبت می‌کردم، همه بر یک اصل اشتراک داشتیم و آن این‌که مادر نقش بسیار مهمی دارد. مخصوصا مادران خانه‌دار نسبت به مادران شاغل، در رسیدن فرزندان به اهداف بالای تحصیلی خیلی مؤثرترند. خیلی وقت‌ها میان درس‌خواندنم خسته که می‌شدم، مادرم را صدا می‌کردم تا لحظاتی هم که شده کنارم بنشیند تا فقط صحبت کنیم. به هر حال، مادر و دختر وقتی با هم حرف می‌زنند، آرامش خاصی به هم می‌دهند و این برای من عامل اساسی‌ای بوده. مادرم، هم خیلی پیگیر کارهایم بود، هم نسبت به بیداری شبم سخت‌گیر بود و هم تشویقم می‌کرد به درس خواندن و شرکت مداوم در آزمون‌های قلم‌چی. معمولا آدم خیلی دوست ندارد دخالت در کارها را ببیند و مادر من در این زمینه خیلی خوب بودند. به جای خود مادری می‌کردند و به همان موازات دوست خوبی برایم بودند.

فکر می‌کنی چه فرقی بین شما به‌عنوان یک مادر تحصیل‌کرده‌ی شاغل، و مادرتان به‌عنوان مادر خانه‌دار خواهد بود؟ آیا تفاوتی خواهید داشت؟

کلمه‌ی مادر آن‌قدر عظیم است که وقتی ویژگی‌های جزئی مثل شاغل و یا تحصیل‌کرده را کنارش می‌گذاریم، نمی‌توانیم در ماهیتش تغییری بدهیم. نقش مادری به همه‌ی فرزندان آرامش می‌دهد؛ حتی اگر من نصف روز را کنار فرزندم نباشم و مشغول کارم باشم.

مادر شاغل البته به‌خاطر محیط شغلی‌اش دچار دغدغه‌هایی خواهد شد که مادر خانه‌دار معمولا مبرا از این محیط است.

من الان می‌توانم مادر خودم را به‌عنوان یک مادر شاغل هم تصور کنم. هنوز هیچ تصوری از مادری خودم ندارم و نمی‌توانم داشته باشم. فکر می‌کنم من که مادرم را می‌شناسم، می‌دانم هر چقدر که کار برایش مهم باشد، زمان کافی را برای من خرج خواهد کرد. حتی شده با مرخصی گرفتن و یا جبران این ساعت‌ها جای ساعت‌هایی که نیستند و حتی با یک تماس تلفنی.

کار یک شغل و منصب است، اما مادر بودن نسبت به آن در اولویت است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانیم جلوی شاغل بودن زن‌ها را بگیریم. نباید هم بگیریم؛ چون جامعه به حضور زنان هم نیاز دارد، ولی مادرها نباید یک‌سری مدیریت‌ها و آرمان‌ها را فراموش کنند. با این‌که این تصویر -شاغل بودن مادرم- برای من که به مادرم خیلی وابسته بودم، سخت است و ساعتی که من برای رفع خستگی به حضورش نیاز دارم، حتی اگر ۵ دقیقه با من حرف بزند، ولی باز هم فکر می‌کنم می‌توانستم با شرایط خودم را وفق بدهم و حرف‌ها و خواسته‌هایم را جمع کنم و وقتی کنارم بود، برایش بگویم و خستگی در کنم.

علت موفقیتت در یک کلمه چیست؟

توکل و لطف خدا......

برچسب‌ها:
"طریقت تزویر" درویشان قلابی را رسوا می‌کند

جلد 44 از مجموعه «نيمه پنهان» منتشر شد.

اين اثر از جديدترين كتاب هاي مجموعه «نيمه پنهان»، و جلد دوم از كتاب پرمخاطب «طريقت تزوير» است.

جلد دوم «طريقت تزوير» روايت «ح.كرمي» شاعر و نويسنده معاصري است كه با قلم روان خود براي روشنگري نسل جوان نقبي به دنياي فرقه هاي درويشي و تصوف زده است.

نويسنده در اين كتاب بخشي از رويدادها و وقايع از عملكرد فرقه هاي دست ساز استعمار را به رشته تحرير درآورده است.

عناوين فصول دومين مجلد «طريقت تزوير» به شرح زير است:

- فصل اول: يك قدم تا لغزش: انتقام زخمي
- فصل دوم: اختلافات خانقاهي، قيام شيخ بي مسند- زن دو شوهره
- فصل سوم: التيام؛ زخم نرگس
- فصل چهارم؛ فرار از چشم خانقاه، صفا دادن صوفي، كلاه گشاد تشرف، گوساله سامري و...
- فصل پنجم: گواه گرده زخمي، عصيان خانقاه گناباد، مهدورالدم، كينه هاي نورعلي شاه و...
- فصل ششم، پشت و خنجر: آخر بازي و...

اسناد و تصاوير در فصل پاياني كتاب است، فصلي كه در آن خواننده با تصاوير و اسناد بسيار جالبي روبرو مي شود؛ تصاويري از «بهلول حق پرست» در آغوش رقاصه هاي برزيلي در جشن هنر شيراز، «درويش بهلول» در حال بوسيدن دست و روي عبدالله رياضي رئيس معدوم مجلس فرمايشي شاه، تصاويري از «خليل عالي نژاد» آهنگسازي كه قرباني اختلافات درون فرقه اي در سوئد شد.

تصوير «جواد نوربخش» در حال رياضت در ويلاي خود در انگلستان و ساير اسناد متقن ديگر كه هر يك افشاگر بخشي از تزويرهاي اين فرقه هاست.

كتاب حاضر در شمارگاني بالغ بر 3300 نسخه و 264 صفحه به قيمت 6000 تومان در دسترس علاقه مندان و پژوهندگان قرار گرفته است.

علاقه مندان براي تهيه جلدهاي اول و دوم كتاب «طريقت تزوير» مي توانند با شماره تلفن هاي 33916991 و يا نمابر 33910849 انتشارات كيهان ارتباط برقرار نمايند

برچسب‌ها:
كاهش سن جراحيهاي زيبايي به 14 سال


 

 

وقتي وارد كلينيك اعمال جراحي زيبايي شدم چندين دختر و پسر جوان و حتي نوجواني را ديدم كه با بيني‌هايي پانسمان شده، صورت‌هاي متورم و چشماني كه لكه‌هاي خون در آن ديده مي‌شد، به انتظار پزشك نشسته بودند جمعي ديگر درانتظار جراحي براي خلق چهره‌اي مدنظر از خود. شكل بيني بعضي از آن‌ها در ظاهر مشكلي نداشت وقتي از يكي از آنان پرسيدم چرا مي‌خواهي بيني‌ات را عمل كني، گفت: دختر خاله‌ام بيني اش را عمل كرده، خيلي خوب شده، منم مي‌خوام عمل كنم. يكي ديگر از دختران حاضر در مطب هم در جواب اين پرسشم گفت: ظاهر بيني من در كل خوب است ولي دلم مي‌خواهد يه كم نوكش سربالا باشد!

 
به گزارش ايسنا، جراحي‌هاي زيبايي ازجمله جراحي اعضاي صورت به ويژه بيني در سال‌هاي اخير رواج بسيار زيادي پيدا كرده است؛ جراحي‌هايي كه افراد به ويژه جوانان به اميد زيباتر شدن تن به آن مي‌دهند و بابت آن هزينه‌هاي زيادي را متحمل مي‌شوند.
 
بنابراين گزارش، با توجه به گرايش اغلب جوانان و نوجوانان به جراحي‌هاي زيبايي و پايين آمدن سن اين نوع جراحي‌ها به سراغ آسيب شناسان و روانشناسان رفتيم تا شايد ريشه‌هاي اصلي اين گرايش را بيابيم.
 
محمد زاهدي اصل، آسيب شناس در گفت‌وگويي افزايش جراحي‌هاي زيبايي را نوعي آسيب اجتماعي مي‌داند كه اين آسيب‌ها هم متوجه خود افراد مي‌شود و هم خانواده و جامعه آنها را در برمي‌گيرد.
 
امان‌الله قرايي مقدم از ديگر آسيب شناسان مسائل اجتماعي هم همين نظر را دارد و مي‌گويد: در حال حاضر مسئله جراحي‌هاي زيبايي به يك آسيب تبديل شده؛ زيرا از حد نرمال در جامعه خارج و به يك «مد اجتماعي» تبديل شده است.
 
به اعتقاد مصطفي اقليما رييس انجمن علمي مددكاران اجتماعي ايران هم جراحي‌هاي زيبايي را ناشي از يك مشكل فرهنگي مي‌داند كه افراد با انجام اين اعمال در پي كسب تشخص و هويت هستند.
 
به گزارش ايسنا، در اين ميان آن‌چه كه بيش از هر موضوع ديگري اهميت دارد، علل گرايش زياد گروه‌هاي سني مختلف بويژه جوانان به اعمال جراحي زيبايي است.
 
مصطفي تبريزي متخصص روان‌شناسي و مشاوره معتقد است: بيشترافرادي كه عمل زيبايي انجام مي‌دهند كساني هستند كه عزت نفس و اعتماد به نفس پاييني دارند و در پي دستيابي به تاييد نظر افراد ديگر جامعه و جايگاه اجتماعي‌ هستند؛ در حالي‌كه اين جايگاه حاصل توهم ذهني آنان است و پيامد و نتيجه عملي و كاربردي براي آنها در جامعه ندارد.
 
ابهري هم معتقد است: توهم خود زشت‌پنداري، اصلي‌ترين دليل گرايش افراد به جراحي‌هاي زيبايي است و اين توهم باعث مي‌شود 90 درصد از زنان و 15 درصد از مردان به غلط تصور كنند با جراحي پلاستيك از چهره‌ خود برگشته و زيباتر خواهند شد. در واقع علت 80 درصد از جراحي‌هاي پلاستيك تلاش براي زيباتر شدن است و تنها 20 درصد از اين جراحي‌ها جنبه درماني و ضروري دارند و بسياري از آنها غير ضروري و تشريفاتي است.
 
اين آسيب شناس اجتماعي علت عمده گرايش جوانان به جراحي‌هاي زيبايي را تبليغات ماهواره‌اي مي‌داند و مي‌گويد: اين شبكه‌ها با همراهي برخي از مجلات و موسسات داخلي يك مسابقه زيبايي جويي به راه انداخته‌اند و جوانان از سنين 17 و 18 سالگي وارد اين رقابت مي‌شوند، رقابتي كه هيچ نتيجه‌اي براي آنها ندارد.
 
به گزارش ايسنا، معيدفرعضو هيات علمي دانشكده جامعه‌شناسي دانشگاه تهران نيزريشه اصلي روي آوردن به عمل‌هاي جراحي زيبايي را بي‌هدفي و سرگرداني جوانان يك جامعه مي‌داند و مي‌گويد: امروزه عمل‌هاي زيبايي در ميان جوانان و ساكنان شهرهاي بزرگ اهميت پيدا كرده و كم‌كم به شهرها و مناطق كوچك تعميم يافته و يك روند جديد روبه شكل‌گيري است. همچنين گمشدگي فرد در انبوه جمعيت با توجه به گسترش جهان، تنوع اقوام، گروه‌ها و فرهنگ‌ها در يك منطقه محدود سبب شده است تا گرايش افراد به سبك زندگي و ظاهر جلب شود و نسبت به يكديگر تشخص يابند.
 
به اعتقاد او روي آوردن به عمل‌هاي جراحي زيبايي يك اتفاق جهاني است كه ايران هم بي‌تاثير از اين اتفاق نبوده است.
 
اما اقليما نظر متفاوتي دارد. به عقيده او كشور ما يك كشور جهان سومي است و در اين دسته كشورها به افراد، خانواده‌ها و جامعه آن اعتماد به نفس لازم داده نشده است و در پي كمبودهايي كه افراد در خودشان احساس مي‌كنند فكر مي‌كنند با دستكاري ظاهرشان زيباتر مي‌شوند و مي‌توانند بيشتر مورد توجه قرار گيرند.
 
به گزارش ايسنا، كاهش سن گرايش به اعمال جراحي زيبايي، موضوعي است كه سال‌‌هاي اخير تشديد شده است.
 
به گفته تبريزي هرچند سن مناسب براي عمل جراحي زيبايي بيني در بين پسران 18 و براي دختران 17 سال است، با اين وجود امروزه شاهد كاهش سن متقاضيان به 14 و 15 سال هستيم و اين موضوع نشان دهنده آن است كه فرد به انجام عملي تصميم مي‌گيرد كه هنوز آگاهي و شناخت كافي از آن و پيامدهايش را ندارد.
 
معيدفرهم به رواج جراحي‌هاي زيبايي در ميان جوانان اشاره مي‌كند و مي‌گويد: انجام اين جراحي‌ها بين پسران و دختران تفاوتي ندارد و سهم هر دو در انجام اين عمل‌ها به يك اندازه است.
 
...... و اما ابهري در پايان بهترين راه مقابله با گرايش جوانان به انجام اعمال جراحي زيبايي را آموزش مهارت‌هاي صحيح زندگي به جوانان مي‌داند و تاكيد مي‌كند: همه اين مهارت‌ها بايد در آموزش و پرورش به نوجوانان آموزش داده شود.
برچسب‌ها:
وقتي‌راي ندادن مردم به موتلفه، تقصير سپاه پاسداران است!
 

 

اظهارات اخير قائم مقام حزب موتلفه مورد استقبال تعدادي از سايت هاي ضد انقلاب واقع شده است.

به گزارش رجانيوز، اسدالله بادامچيان كه در انتخابات مجلس نهم در دور دوم نيز نتوانست به مجلس راه يابد، طي گفتگويي با يك روزنامه اصلاح طلب، توجيهات عجيب و غريبي براي شكست خود و هم حزبي هايش بيان كرده است.

وي در اين باره در پاسخ به سوال روزنامه شرق مي گويد: "در انتخابات مجلس نهم يك بخشي از سپاه آمدند به طرف جبهه پايداري؛ طبيعي است 30 هزار راي من در تهران كم مي شود ... يك بخشي از سپاه رفت طرف جبهه پايداري و آنان را تاييد كرد. اين موجب شد تعداد راي اين طرف كم شود. "
 
این اظهارات عجيب در حالي بيان مي شود كه اولا مشخص نيست كدام بخش از سپاه پاسداران در انتخابات مجلس نهم حامي جبهه پايداري بوده است و در مرتبه بعد اساسا طرح چنين مسايلي که پیش از این از کروبی و موسوی در توجیه شکست در انتخابات شاهد آن بوده ایم از یک عضو باسابقه موتلفه اسلامی با چه توجیهی مطرح شده است به نحوی که به عنوان خوراک برای رسانه هاي ضدانقلاب و کمک به ادامه فضاسازي هاي آنها عليه نظام و انقلاب اسلامي تدبیل شده است.
 
تعریض به سپاه پاسداران پس از آن مطرح شد که چندی پیش نیز علي مطهري نيز در نطق پيش از دستور خود با طرح همين مساله، موجي از خوشحالي در ميان ضدانقلاب را به راه انداخته بود. مطهري در بخشي از اظهاراتش گفته بود: "از نقاط ضعف انتخابات مجلس نهم با همه شکوهی که داشت، دخالت سپاه پاسداران در بسیاری از حوزه‌های انتخابیه به صورت حمایت جدی از کاندیداهای موردنظر خود بود. بسیاری از کاندیداها، چه آنها که رأی آوردند و چه آنها که رأی نیاوردند، این واقعیت را تأیید می‌کنند. این امر آفتی برای سپاه و برای آینده انقلاب اسلامی و مخالف توصیه معروف امام(ره) است. وظیفه پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی که در اساسنامه سپاه آمده، به معنی دخالت در سیاست نیست بلکه به معنی مبارزه با گروه‌های مسلحی مانند مجاهدین خلق، فرقان و پژاک است که قیام مسلحانه کردند."
 
هر چند اين اظهارات در همان برهه نيز با واكنش بسياري از فعالان سياسي و نمايندگان مواجه شد و علاوه بر پاسخ مفصل حميد رسايي به مطهري، مهدي كوچك زاده در پاسخ مطهري گفت: "اگر سپاه در انتخابات دخالت داشت، مطهري نماينده مجلس نمي شد" اما اين سخنان مطهري مورد بهره برداري فراوان ضدانقلاب واقع شد تا آنجا كه اين اظهارات را دليلي بر صحت ادعاهاي موسوي و كروبي درباره تقلب در انتخابات 88 دانستند!
 
با اين اوصاف مشخص نيست ادعاهاي كلي، مخدوش و فاقد سند دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامي در اين رابطه، اين بار به چه منظور از سوي قائم مقام حزب موتلفه تکرار مي شود؟ بادامچيان به عنوان عضو حزب موتلفه كه همواره مدعي بصيرت و سابقه سياسي فراوان در عرصه سياست هستند به چه علت بعد از بهره وري فراوان ضد انقلاب از اين سخنان، سكوت پيشه كرده اند و آيا اصول و ارزش هاي انقلاب فقط تا زماني مورد دفاع هستند كه به نفع خودي ها باشند؟
 
گفتني است بادامچيان كه در دور دوم انتخابات مجلس نهم تنها با كسب 230 هزار راي در تهران، با بسياري از كانديداهاي گمنام و جوان جبهه پايداري رقابت كرد، اخيرا از معرفي نامزد اختصاصي حزب موتلفه براي انتخابات رياست جمهوري سال 92 خبر داده است.
 
به نظر مي رسد نديدن واقعيت و توسل به شعارها و اظهارات كلي براي توجيه شكست هاي سنگين حزب موتلفه، علت العلل بيان سخنان اخير از سوي بادامچيان مي باشد.
 

 

برچسب‌ها:
بازیگری را می‌شناسم که از ترس مسخره شدن، نماز نمی‌خواند!

به نقل از انتخاب، اهم اظهارات امیر جعفری در پی می آید:

* روزی به خاطر چندین جوشی که روی پوستم به وجود آمده بود، راهی دکتر شدم. در میانه ی راه با زنی مواجه شدم که به محض اینکه گفت شما بازیگر هستید، گفتم، وای این هم می خواهد بگوید فرزندش با استعداد است. اما او در خصوص فرزندش سخن گفت که به سرطان یا تالاسمی مبتلا بود و اینکه به 70 میلیون پول نیاز دارد. آن لحظه به خدا گفتم، خدایا من را ببخش و ازت عذر می خواهم که به خاطر چندین جوش ناراحت شده بود.

*(خطاب به رئیس جمهور و وزرا) شما را به خدا، پول یک روز نفت را به این گونه افراد اختصاص بدهید.

* بی اخلاقی در چندین سال گذشته زیاد شده است و کسانی که مرام داشتند و کارهای خوب می کردند، فسیل شده اند.

*(ضمن انتقاد از رواج ظاهرگرایی در کشور) تمام دختراتی که در خیابان می بینم، بینی شان عمل شده است و هیچ کدام چهره ی واقعی ندارند. اخر چرا؟ . همه آنها شبیه هم شده اند. همه به یکدیگر فخر می فروشند، بنز سوار به پراید سوار، پراید سوار به دوچرخه سوار و دوچرخه سوار به کسی که زیر باران ایستاده است.

*در همین صنف خودمان، بازیگر می شناسم که از ترس مسخره شدن نماز نمی خواند. این خیلی بد است که فردی به خاطر بچه محل هایش این کارها را نکند.

* این روزها سینمایی ها به تلویزیونی ها پز می دهند، تلویزیونی ها به تئاتری ها، تئاتری ها به دانشجویان و .... واقعاً چرا باید اینطوری شده باشد؟

*از خدا می خواهم که هیچ وقت مرا به حال خودم وانگذارد. یکی از دعاهایم این است که خدا را شکر که به من لطف کردی که می توانم در خدمتت باشم و سجده ات کنم.

برچسب‌ها:
امام براي حاج احمد متوسليان چه دعايي كرد؟

 به نقل از ایسنا، عباس برقي مي‌گويد: بعد از فتح خرمشهر قرار شد تمامي فرماندهان حاضر در اين عمليات ( الي بيت‌المقدس) به ديدار حضرت امام خميني (ره) بروند. حاج احمد كمي دير به اين ديدار مي‌رسد و مجدد به همراه تعدادي ديگر از فرماندهان به ديدار پير جماران مي‌شتابند. اتفاقات بعد از آن ديدار و حوادثي كه شب قبل از اعزام احمد متوسليان به سوريه افتاده، از جمله نكاتي است كه عباس برقي بدان اشاره كرده است.
 

بعد از فتح خرمشهر با يكسري از فرماندهان به ديدن حضرت امام رفتيم. از بيت امام كه خارج شديم، هر كدام از بچه‌ها چيزي مي‌گفت. يكي از نورانيت حضرت امام صحبت مي‌كرد و ديگري از خلوص معنوي ايشان مي‌گفت. در اين بين، ناگهان چشمم به حاج احمد افتاد كه عصا به دست با پاي زخمي و تركش خورده از بيت خارج مي‌شد. همين كه پاي را از بيت بيرون گذاشت، با عصبانيت عصا را به سمتي پرت كرد و با صداي بلند بدون اينكه كسي را مخاطب قرار دهد، گفت: به خدا قسم ديگر عصا را به دست نمي‌گيرم. مي‌خواهم بدون عصا راه بروم. جمعي كه آنجا بوديم با نگراني به او كه به سختي راه مي‌رفت نگاه انداختيم. همان طور كه راه مي‌رفت. زير لب چيزي را زمزمه مي‌كرد. همه مي‌دانستيم كه حاج احمد با حضرت امام ملاقات خصوصي داشته، ولي اين كه در آنجا چه گذشته، كسي خبر نداشت.

سرانجام طاقت نياوردم. به همراه چند نفر از بچه‌ها به سراغ او رفتيم و جريان را پرسيديم. گفت: پيش امام كه بودم ايشان دستي روي پايم كشيد و با لحن پدرانه پرسيد: آقاي متوسليان، پايت چه شده؟ در جواب گفتم: زخمي شده. بعد هم ساكت شدم. آن وقت امام با همان مهرباني دستي روي پايم كشيد و گفت: ان شاء الله خوب مي‌شود و شما به دنبال عمليات مي‌روي.

بعد از شرح اين واقعه، حاج احمد همه ما را با خودش از جماران برد و با رسيدن به ابتداي ميدان قدس، همه ما را در آنجا روي زمين نشاند و گفت: برادرها، حضرت امام فرمودند كه جنگ بايد با همان قوت خودش ادامه داده شود و امر دفاع كما في‌السابق پيش برود.

حاجي ضمن تشريح نقطه نظرات امام، در حالي كه بچه‌ها دور او حلقه زده بودند، گفت: برادرها، يا زنگي زنگ يا رومي روم! ديگر تكليف ما واضح است. بايد براي عمليات بعدي عازم منطقه بشويد و خيلي سريع عمليات را شروع كنيد.

اين دستور حاجي كه مبتني بر رهنمود فرماندهي معظم كل قوا حضرت امام بود، باعث شد تا ما بلافاصله براي شناسايي عمليات بعدي، عازم منطقه شلمچه يا همان منطقه عملياتي رمضان بشويم.

ما براي جنگ با اسرائيل انتخاب شديم

ما گرم كار شناسايي بوديم كه پيامي از حاج احمد به دستمان رسيد. حاجي در اين پيام خيلي كوتاه و صريح نوشته بود: تصميم گرفته شده كه ما براي جنگ با اسراييل عازم لبنان بشويم. سريع وسايل و تجهيزات تيپ را جمع كنيد و بياييد تهران، پادگان امام حسين(ع).

بلافاصله ظرف دو سه روز، كليه تجهيزات و وسايل تيپ را جمع كرديم و عازم پادگان امام حسين(ع) شديم. هنگامي كه به تهران رسيديم، در پادگان امام حسين(ع) باخبر شديم كه حاج احمد به اتفاق حاج همت و يك تعداد ديگر از برادران تيپ براي اقدامات اوليه به لبنان رفته‌اند و به زودي براي اعزام ما به آنجا باز خواهند گشت.

 بقیه در ادامه مطلب....

برچسب‌ها:
 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کرج آنلاین و آدرس karajonline.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.