بعدازظهر پدرم به خانه آمد و مادر جريان را گفت آن موقع محلهاي كه ما بوديم تلفن نداشتيم به منزل عمهام رفتيم در پادگان ابوذر پايين ارتفاعات بازيدراز يك تلفني داشتند كه به آن FX ميگفتند شماره آن را علي به ما داده بود چندين بار شماره را گرفتيم تا گوشي را برداشتند پدرم صحبت كردند و آنها فكر ميكردند ما در جريان نيستيم.
در مورد خصوصيات اخلاقي عليرضا چيزي را كه هميشه به بچههاي خودم هم ميگويم اين است كه علي خيلي شجاع و نترس بود و در هر جمعي حاضر ميشد آن جمع با نشاط خاصي روبهرو ميشد ورزشكار بود و از لحاظ اجتماعي خيلي مردمدار بود بسته به آن فضايي كه در آن قرار ميگرفت حتما در آن جمع يك نقشي پيدا ميكرد اگر در هيئتها بود حتما نوحهخوان آن هيئت ميشد يا در جمع شادي بود كه بچهها را براي تفريح به جايي برده بود خودش يكي از آن افرادي بود كه اكثر شلوغكاري را انجام ميداد يعني براي بچهها راه را باز ميكرد كه هر كاري ميخواهند بكنند.
در هر كاري ريسك آن را ميپذيرفت و بدون ترس وارد ميشد اما نه بدون فكر بدون ترس و اينكه قبل از آن همه جوانب را بررسي كرده بود.
رابطه دو برادر شهيد با هم
من سال 60 ديپلم گرفتم و محمدرضا سال 59 از سال 56 به بعد ما سه نفر خيلي به هم نزديك و صميمي شديم فقط فرصتهاي كنار هم بودنمان كم بود هم عقيدهمان به هم نزديك بود و هم اينكه خود انقلاب بچههاي كم سن را هم به يك بلوغ فكري رسانده بود.
